عمرم گذشت و حاصل آن جز گناه نیست
روی جبین خسته نشان جز گناه نیست
دانی که قامتم ز چه همچون کمان شده؟
ما را دلیل قد کمان جز گناه نیست
طی شد بهار عمر به دنبال عیش و نوش
سرمایه ام به فصل خزان جز گناه نیست
انگار کار دیده و دل نیست جز قصور
یا آن که کار دست و زبان جز گناه نیست
لبریز گشته عالم هستی ز منکرات
گویا که کار آدمیان جز گناه نیست
گشته گران برای بشر گر چه هر متاع
ارزانترین متاع جهان جز گناه نیست
مخفی ز چشم آدمیان بود پیش از این
حالا به آشکار و نهان جز گناه نیست
بیراهه می رویم و مقصد ما نیز نا کجاست
چون ره خطاست مقصدمان جز گناه نیست
ظن و گمان به این و به آن می بریم ما
نص خداست، ظن و گمان، جز گناه نیست
هر جا که سر زدیم مکان گناه بود
باید کجا رویم؟ مکان جز گناه نیست
یابن الحسن(عج) بیا که زمان حضور شد
بی تو قسم به عشق، امان جز گناه نیست